آریناآرینا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

آرینا مو فرفری

معذرت خواهی...

سلام به دوستای عزیزم ببخشید که هنوز نتونستم به دیدن تک تکتون بیام حتی پیام های پرمهرشما دوستان رو تائید کنم این روزا سرم شلوغه حتما به دیدنتون میام و لطف شما دوستان عزیزم رو جبران می کنم. ...
4 تير 1391

ای آرام دلم....

                    دل آرام منو آرامش دل...... آرینای مامان.... همیشه با کارا و شیرین زبونیات دل مامانی و بابائی رو می بری... اما امروز با روزای دیگه خیلی فرق داشت کاری کردی که  هیچ وقت از ذهنم پاک نمی شه..... داخل آشپزخونه مشغول غذا درست کردن بودم که اومدی پیشم و دستای کوچولوتو به طرفم بلند کردی و گفتی مامان بیا... بیا... اول فکر کردم می خوای بغلت کنم اما....                     ...
4 تير 1391

دائی...دااااائی....داییییی

                یک کلمه و سه معنی با سه تلفظ....... دائی : برادر مامانی داااااائی: چائی (با هیجان و کشیدن ا ) دایییی: دالی (موقع بازی قائم باشک با هیجان و گرد کردن چشمها و کشیدن ئی) ...
4 تير 1391

یه دائی؟؟؟؟

                دخترکم آرینا مامانی همین طور که داره لباساتو عوض می کنه تا ببرت دد ، میگه آرینا گلی می خوام ببرمت یه جائی.... هنوز حرف مامانی تمام نشده..... آرینا : با تعجب ،  یه دائی؟؟؟؟؟ آرینا : مامانی: یه دائی به دائی های آرینا اضافه شد.... رجوع به سه پست قبل...پست دائی...دااااائی ...داییییی....      ...
4 تير 1391

آبی....آبم....

قند عسلم داستان آبی و آبم از اینجا شروع شده که .... به آب میگی آبی تا اینجای ماجرا یادتون باشه.....   خونه بابابزرگ ، اتاق خواب عمه لیلا....  آرینا:روی تخت عمه لیلا دراز کشیده.... مامانی میاد داخل اتاق.... مامانی : آرینا اینجا چکار می کنی ؟؟؟؟؟ آرینا : آبم... مامانی :   آب می خوای آرینا گلی؟؟؟؟ آرینا : پتو می کشه روی خودش و میگه آبم.... مامانی : خوابم.....  ...
4 تير 1391

آرینا به خونه برگشته.....

سلام سلام سلام به دوستای مهربونم ما از سفر برگشتیم ،  با یه عالمه خاطره .... جای همگی خالی خیلی خوش گذشت ، دوستای عزیزم ممنون که همیشه به یاد ما هستین منم به یاد تک تکتون بودم و دلم براتون تنگ شده بود.خیلی دوستون دارم.... اینم یه عکس خوشگل موشگل از آرینا تا بعد....       ...
29 خرداد 1391

سلام...

سلام به همه دوستای عزیزم.... امیدوارم حال همگی خوب خوب باشه. این دو سه روزه خیلی سرم شلوغ بود و نمی تونستم بیا نت. حتی نتونستم به دوستای مهربونم سر بزنم و جویای حالشون بشم ، همین جا از همه دوستای عزیزم عذرخواهی می کنم. یه خبر دارم براتون ما داریم می ریم مسافرت شیراز ...... آرینا طبق معمول موقع جمع جور کردن وسایل رفت داخل چمدون و دلش نمی خواست از چمدون بیاد بیرون... خیلی خیلی دلم براتون تنگ می شه.   روز پدر بر همه پدر های دلسوز و مهربون ایرانی مبارک.....   ...
14 خرداد 1391

روز پدر مبارک...مسابقه بابائی دوست دارم

  بابای مهربونم ، تو جعبه هدیه نمی شه قلب کوچیکمو بذارم تا بدونی چقدر دوست دارم. دوستت دارم تا ابد ، آری تا ابد...                                               آرینا کوچولوی بابائی                ...
12 خرداد 1391