یاد اون روزای خوب بچگی که توی ناودونامون آب می دوید. تاکه خورشید با من وتو قهر می کرد توچشمای خستمون خواب می دوید. واسه گنجشکای باغ همسایه پائیزا دون می پاشیدیم من وتو. روی تخت ایوان مادربزرگ عکس قلیون می کشیدیم من وتو. تا صدای پای بابا می اومد می دویدیم زیر بارون مثل باد. بایه گردو می زدیم پر توهوا با یه قاچ هندونه می شدیم چه شاد. غروبا که قهر بودیم کنج حیاط می کشیدیم از ته دل یهو آه. شبا رو پشت بومای کاهگلی می نوشیتم نامه واسه روی ماه . با اون دستای کوچولو کنار حوض کف صابونا چه خوب حباب می شد. تا یکی دوقطره بارون می اومد سقف خونمون چه زود خراب می شد. دم ظهرا کارمون توی حیاط روی دیوار نشون غلط زدن ت...