آریناآرینا، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

آرینا مو فرفری

اگه جواب ندی،نمی شه!

بعدازظهر داشتم برات لالائی می خوندم کم کم چشمات داشت می رفت روهم که بخوابی . بابائی:آرینا می خوای بخوابی بابا! آرینا:هوم... بابائی:دیگه خوابت میاد؟!! آرینا:هوم... مامانی:آرینا مامان درهر شرایطی باید جواب بدی؟ آرینا:هوم... ...
12 آبان 1390

مگس ها همیشه مزاحم نیستند!

یه مگس خوش خیال داشت داخل خونه برای خودش مانور می داد که مامانی اونو دید  و پشه کش رو برداشت که بکشش.همین طور که دنبال مگس فراری  بودم .آرینا شروع کردی به خندیدن وقتی دیدم که خوشحالی ومیخندی تندتر وباهیجان بیشتری دنبال مگس  بیچاره کردم .آرینا از خنده روده بر شدی چقدر خندیدی.فکر کنم دیگه دل درد گرفتی از خنده .قربونت برم . من از کشتن مگس خوش اقبال گذشتم آخه انصاف نبود بعد از اینهمه خنده وسرگرم شدن بکشمش. مگس ها همیشه مزاحم نیستند.       ...
12 آبان 1390

فرصت طلائی

آرینا خیلی بلائی دیشب وقتی من و بابا محو تماشای تلویزیون بودیم و شما داشتی با اسباب بازیهات بازی می کردی.یک آن دیدم آرینا خانوم نیست با بابائی هرجائی رو که قبلا میرفتی و مشغول خرابکاری میشدی گشتیم پیدات نکردیم .بلا توی تاریکی اتاق روی صندلی پشت لپ تاپ نشسته بودی وصدات در نمی یومد که مبادا پیدات کنیم .آخه خیلی دوست داری روی صندلی بشینی و تاب بخوری .تو یک فرصت طلائی خودتو به صندلی رسونده بودی و دلت میخواست تاب بخوری ولی بلد نبودی .                               &n...
8 آبان 1390

تعصب

آرینا یه عروسک داره که عمه لیلا بهش داده ،بیشتر اوقات عروسکشو می چسبونه به شیشه در تراس خونه وکنارش می شینه و کلی باهاش حرف می زنه ،نسبت به عروسکش خیلی تعصب داره.یه روز  آیسانا دوست آرینا اومد خونه ی ما.آیسانا با تمام اسباب بازی های آرینا بازی می کرد وتا آرینا می خواست باهاشون بازی کنه می گفت مال من.تااینکه آرینا از همه جا ناامید،رفت سراغ عروسکش که  چسبیده بود به شیشه وباهاش بازی می کردویه نگاه به آیسانا می نداخت یعنی مواظب خودت باش دیگه به این نمی تونی دست بزنی  .چشمتون روز بد نبینه تا آیسانا رفت طرف آرینا ،دعوا بین دو دوست بالا گرفت وآرینا دیگه کوتاه نمی یومد.آتیش پاره ی مامان ...
8 آبان 1390

درجستجوی آرینا

حدودساعت سه نیمه شب بود،آریناتو رختخوابش جابه جاشدودوباره خوابید.وقتی خیالم راحت شدکه خوابه چشمامو بستم وخوابیدم یه لحظه از خواب پریدم تادوباره آرینارو نگاه کنم.ازاونجائی که شبها داخل جا خیلی قل می خوره سرجاش نبود.دورو ورمو نگاه کردم دیدم نیست کل اتاقو دیدم ولی نبودیکدفعه از  جام پریدم ،ترس تمام وجودموگرفت،آریناکجاست وباخودم تکرارمی کردم آریناکجائی....توخواب وبیداری ترس ونگرانی گیج شده بودم که از اتاق اومدم بیرون دیدم شیطون بلا چهاردست وپابرای خودش داخل خونه می گرده .اماحسابی توی دل مامان خالی شده بود.                     ...
7 آبان 1390

شعر دندان

دندون ناز وتازه    ابری که بارون داره         آرینا دندون داره            دندون ناز و تازه            آرینا بهش می نازه     میگه مامان قشنگن         دندونای تمیزم    مامان میگه قشنگن        دخترک عزیزم خاله ساراوقتی آرینا اولین دندونش پیداشداین شعروسرود . ...
7 آبان 1390

احساس مامان آرینا

 ۱۳۶۰/۱۱/۲۳   بودکه داستان زندگی من شروع شد                                                دهه اول        کودکی بودوبازی و آرزوی بزرگ شدن          دهه دوم        جوانی بودوشورعشق    دهه سوم       مسئولیت بود&nbs...
7 آبان 1390

شعر لب غنچه

                                لب غنچه       آرینا آرینا گل میخکی یا مینا        آرینا آرینا گل میخکی یا مینا لب غنچه ایی  لب غنچه ایی         مثل گل تو باغچه ایی آب میدنت باز میشی                    مثل یه گل ناز میشی یه گل ناز توخونه ایی   &...
7 آبان 1390