درجستجوی آرینا
حدودساعت سه نیمه شب بود،آریناتو رختخوابش جابه جاشدودوباره خوابید.وقتی خیالم راحت شدکه
خوابه چشمامو بستم وخوابیدم یه لحظه از خواب پریدم تادوباره آرینارو نگاه کنم.ازاونجائی که شبها داخل
جا خیلی قل می خوره سرجاش نبود.دورو ورمو نگاه کردم دیدم نیست کل اتاقو دیدم ولی نبودیکدفعه از
جام پریدم ،ترس تمام وجودموگرفت،آریناکجاست وباخودم تکرارمی کردم آریناکجائی....توخواب وبیداری
ترس ونگرانی گیج شده بودم که از اتاق اومدم بیرون دیدم شیطون بلا چهاردست وپابرای خودش داخل
خونه می گرده .اماحسابی توی دل مامان خالی شده بود.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی