آریناآرینا، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه سن داره

آرینا مو فرفری

یه دائی؟؟؟؟

                دخترکم آرینا مامانی همین طور که داره لباساتو عوض می کنه تا ببرت دد ، میگه آرینا گلی می خوام ببرمت یه جائی.... هنوز حرف مامانی تمام نشده..... آرینا : با تعجب ،  یه دائی؟؟؟؟؟ آرینا : مامانی: یه دائی به دائی های آرینا اضافه شد.... رجوع به سه پست قبل...پست دائی...دااااائی ...داییییی....      ...
4 تير 1391

آبی....آبم....

قند عسلم داستان آبی و آبم از اینجا شروع شده که .... به آب میگی آبی تا اینجای ماجرا یادتون باشه.....   خونه بابابزرگ ، اتاق خواب عمه لیلا....  آرینا:روی تخت عمه لیلا دراز کشیده.... مامانی میاد داخل اتاق.... مامانی : آرینا اینجا چکار می کنی ؟؟؟؟؟ آرینا : آبم... مامانی :   آب می خوای آرینا گلی؟؟؟؟ آرینا : پتو می کشه روی خودش و میگه آبم.... مامانی : خوابم.....  ...
4 تير 1391

آرینا به خونه برگشته.....

سلام سلام سلام به دوستای مهربونم ما از سفر برگشتیم ،  با یه عالمه خاطره .... جای همگی خالی خیلی خوش گذشت ، دوستای عزیزم ممنون که همیشه به یاد ما هستین منم به یاد تک تکتون بودم و دلم براتون تنگ شده بود.خیلی دوستون دارم.... اینم یه عکس خوشگل موشگل از آرینا تا بعد....       ...
29 خرداد 1391

سلام...

سلام به همه دوستای عزیزم.... امیدوارم حال همگی خوب خوب باشه. این دو سه روزه خیلی سرم شلوغ بود و نمی تونستم بیا نت. حتی نتونستم به دوستای مهربونم سر بزنم و جویای حالشون بشم ، همین جا از همه دوستای عزیزم عذرخواهی می کنم. یه خبر دارم براتون ما داریم می ریم مسافرت شیراز ...... آرینا طبق معمول موقع جمع جور کردن وسایل رفت داخل چمدون و دلش نمی خواست از چمدون بیاد بیرون... خیلی خیلی دلم براتون تنگ می شه.   روز پدر بر همه پدر های دلسوز و مهربون ایرانی مبارک.....   ...
14 خرداد 1391

روز پدر مبارک...مسابقه بابائی دوست دارم

  بابای مهربونم ، تو جعبه هدیه نمی شه قلب کوچیکمو بذارم تا بدونی چقدر دوست دارم. دوستت دارم تا ابد ، آری تا ابد...                                               آرینا کوچولوی بابائی                ...
12 خرداد 1391

من....

نفسم مشغول بازی با اسباب بازیهات بودی..... مامانی هم مشغول جمع جور کردن خونه.... همین که مامانی می خواد دست به عروسکت بزنه تا جمعش کنه با سرعت جت خودتو می رسونی به مامانی و عروسکتو بغل می کنی و با دست کوچولوت می زنی روی سینه ت و میگی ، من....... مگه دیگه کسی جرات داره مخالفت کنه!!!! ...
10 خرداد 1391

دن...دون

شیرینم همیشه یک کاری هست که انجام بدی و مامانی رو غافلگیر کنی. شب کنار هم نشسته بودیم و سریال نگاه می کردیم که شما یک کارت ویزیت دندانپزشکی که چند روز پیش بابائی رفته بود از روی میز برداشتی و نگاه می کردی که مامانی عکس دندونه روی کارتو نشونت داد و گفت:دندون....  همین طور که داشتم سریال نگاه می کردم متوجه شدم یه چیزی زیر لب زمزمه می کنی ...... دن  دون ......دن دون.......دن دون..... نه به اون موقع ها که یه کلمه رو بلدی و اصلا تکرار نمی کنی نه به حالا که با  یک بار گفتن دندون  چند بار تکرارش می کنی.....     ...
5 خرداد 1391

کاردستی با قوطی های خالی کرم و واکس

کاردستی با قوطی های خالی کرم و واکس شما با قوطی های خالی کرم و واکس چکار می کنید ؟ ادامه مطلب را ببینید شاید در ذهنتان ایده ای برای کار با بچه ها زاییده شود .   شما با قوطی های خالی کرم و واکس چکار میکنید ؟ ادامه مطلب را ببینید شاید در ذهنتان ایده ای برای کار با بچه ها زاییده شود .   همین قوطی های خالی کرم را می توان تبدیل به آدمک های مختلفی کرد . یک نمونه آن را در تصویر بالا مشاهده می کنید . چسب  و کاغذ رنگی و یک قوطی خالی در اختیار فرزندتان بگذارید و از او بخواهید که این قوطی خالی را به آدمک دلخواه خود تبدیل کند . اگر کاغذهای رنگی را طوری به دیواره ظرف بچسبانید که به راحتی باز و...
4 خرداد 1391

ماجراهای آرینا و آیسانا مامانی -صاحب خونه

آرینا و آیسانا صاحب خونه شدن...         و در ادامه ..... آیسانا :خوشگله مگه نه.... آرینا : فکر کنم مهمون داریم.... کیه کیه... ...بذار از پنجره نگاه کنم.... ای وای خونمونو باد برد..... مامانی : مگه شما دوتا فسقلی می ذارین چیزی هم سالم باشه.... ...
2 خرداد 1391