جوجه طلائی
دخترک ناز مامانی
عصر وقتی با بابائی از بیرون اومدی خونه دویدی سمت مامانی و
با صدای بلند گفتی مامان ....
مامانی متوجه شد یه اتفاقی افتاده آخه هر وقت آرینا با تاکید میگه مامان یعنی یه
خبری شده ، که مامانی یه جوجه دست بابائی دید که برای آرینا خریده بود....
در ادامه بقیه ماجرا و عاقبت جوجه طلائی....
آرینا اصلا از جوجه و هر موجود زنده ی دیگه ائی نمی ترسه
آرینا فکر کرده جوجه زبون بسته ماشینه.....
زبون بسته جوجه طلائی دیگه از حال رفت حالا مامانی و بابائی می خوان جوجه طلائی رو
نجات بدن آرینا جوجه شو می بوسه یعنی دوستش دارم....
بالاخره جوجه زبون بسته آزاد شد ولی تا یک ساعتی بی حال گوشه تراس نشسته بود....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی