دختر مهربونم
الهی مامانی قربون اون قلب مهربونت بره،دختر مهربونم .امروز ظهر با آرینا مشغول کشیدن
نقاشی بودیم که صدای گریه آیسانا(دوست آرینا)توی خونه ما طنین انداز شد.آرینا تا
صدای آیسانا رو شنید چندتا از مدادرنگی هاشو برداشت وبلندشد رفت پشت دیوار خونه
ودستشو دراز کرد به طرف دیوارو بازبون خودش از پشت دیوار با ایسانا حرف می
زد.منظور دخترم این بود که مداد رنگیاشو بده به آیسانا تادیگه آیسانا گریه نکنه .من با
دیدن این صحنه اشک تو چشمام جمع شد و دختر مهربونمو توی بغل گرفتم وحسابی
بوسیدمش.خدا چه قلب مهربونی تو سینه دخترم گذاشتی،فقط می تونم بگم خداجونم
ممنون.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی