آریناآرینا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

آرینا مو فرفری

لپ تاپ

خوشگل مامان                  عمه لیلا برای شما یه لپ تاپ خرید تا دیگه به لپ تاپ بزرگترا دست نزنی.انقدر ذوق کردی که نمی دونستی با دست با لپ  تاپ  کار کنی یا پا.                                                                &n...
12 آذر 1390

کوچکترین شهید کربلا

        آرینای مامان امروز همه نی نی های ایرانی در مصلاها وحسینیه ها دعوت کوچکترین شهید کربلا حضرت علی اصغر بودن .ما هم با بابائی و مادر رفتیم حسینیه و درمراسم شرکت کردیم.همه نی نی ها بالباس مخصوص اومده بودن.ما برای تمام نی نی های دنیا دعا کردیم که همیشه سلامت باشن.انشا الله.. مامانی ، یک خانم خبرنگار ازت چندتا عکس هم گرفت. این عکس مربوط به سال گذشته است.   این عکس مربوط به جمعه یازدهم آذرماه سال ١٣٩٠     ...
12 آذر 1390

آتیش می سوزونی....

                     آرینا آرینا آرینا فقط یک جمله می گم آرررررینااااااااااا حسابی داری آتیش می سوزونی. مادر جون بخاطر اینکه می دونست شما خیلی علاقه به چادر نماز داری واست یه چادر نماز دوخته. مادر خیلی دوستت دارم.  مثل یه خانم بزرگ چادر سرت کردی.بلا...... ...
12 آذر 1390

آرینا در راه شیراز

دختر نازم ما دیروز از دشتها و شهرها و روستاهای زیادی عبور کردیم تا رسیدیم به شهرحافظ وسعدی  شیراز خونه پدربزرگ ومادربزرگ (پدری). اول راه دختر خوبی بودی . مامان پس کی می رسیم؟ مامان دیگه نمی تونم یک جا بشینم.....   آرینا بذار برسیم مامانی  بعد شیطونی ..... ...
10 آذر 1390

سفر

  آرینا:سلام به همه نی نی خوشگلا و مامانای مهربونشون. ما داریم می ریم مسافرت اما مامانی قول داده خاطرات سفرو روزانه ثبت کنه .   ...
9 آذر 1390

اگه بخوای اینجوری پیش بری....

خوشگل مامان از وقتی شروع به راه رفتن کردی خونه زندگی مامان رو هواست.مامانی هر چی بخواد باید کلی دنبالش  بگرده تازه به نتیجه ای هم نمی رسه.جالب اینجاست که هروقت دنبال چیز دیگه ای می گرده یه چیز  دیگه پیدا میکنه.مثلا مامانی می ره از کمد لباسات برات لباس بیاره در ظرف غذاتو پیدا می کنه. می خواد پشت فریزر رو جاروبرقی بکشه لباساتو پیدا می کنه.صدای زنگ موبایل مامانی از سبد اسباب بازیهات بلند می شه .زیر و پشت مبل ها که واسه خودش شده گنجینه انواع و اقسام اشیاء. اگه بخوای این جوری پیش بری .........                      ...
8 آذر 1390

هفتمین دندون

آرینای صبورم چند روز بود کمی بی حوصله شده بودی مامانی انتظار در اومدن یه دندون تازه رو داشت. مرتب دندونای پایین رو نگاه می کرد می دید هیچ خبری نیست. تا اینکه امروز وقتی داشتیم باهم آینه بازی می کردیم و جلوی آینه با هم حرف می زدیم لبات رو از هم باز کردی که بگی آآآآآآ مامانی یه دندون آسیاب که تازه در اومده بود دید. اولش مامانی کلی خوشحالی کرد واسه دندون تازت ولی بعد..... مامانی اشک تو چشماش جمع شد واسه دختر صبورش که اینهمه درد رو تحمل می کنه و به روی خودش نمی یاره . مامانی فدات بشه دختر نازم.دندون تازه مبارک.                   &...
7 آذر 1390