آریناآرینا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

آرینا مو فرفری

آخه چرا؟؟؟

آخه چراهای آرینا... ١_آخه چرا مامانی می ره داخل آشپزخونه ولی نمی ذاره من برم و راه آشپزخونه رو می بنده؟ ٢_آخه چرا مامانی می ره سر کابینت ولی بعد در کابینت رو قفل می کنه؟ ٣_آخه چرا مامانی با اجاق گاز کار می کنه ولی نمی ذاره من نزدیک اجاق گاز بشم؟ ٤_آخه چرا مامانی وقتی سردش می شه می ره کنار بخاری ولی از شش متری به من میگه جیزه؟ ٥_آخه چرا مامانی هر وسیله برقی رو که می خواد روشن کنه دوشاخشو می زنه داخل پریز برق ولی من هنوز نزدیک پریز نشدم با سرعت نور میاد و میگه نه نه؟ ٦_آخه چرا وقتی بیرون می ریم کسی دست آدم بزرگا رو نمی گیره ولی مامان وبابا محکم دسته منو می گیرن؟ ٧_آخه چرا مامانی با موبایل صحبت می کنه ولی م...
4 آذر 1390

بازی با سایه ها

                            آرینا    مامانی قربون اون موهای فرفریت بشه... وقتی مامانی بچه بود هر وقت شب برق خونه می رفت تازه بازی با سایه ها شروع می شد. امشب وقتی برق خونه رفت فرصت خوبی بود تا یادی از گذشته ها بکنیم. پس رفتیم سایه بازی .... آرینا  تعجب   تعجب   تعجب    ...
3 آذر 1390

دختر شیطون بلا

                     آرینا شیطون بلا به عشق لپ تاپ از تاریکی اتاق هم نمی ترسی و از هر فرصتی استفاده می کنی و خودتو به عشقت می رسونی . مامانی هم مچت رو گرفت.    آرینا اگه بخوای از حالا پشت لپ تاپ بشینی بعدها این شکلی می شییا.                                                ...
3 آذر 1390

آرینا چی می خواد؟؟؟

آرینا گل سرسبد خونه آرینا :میاد پیش مامانی و دستای کوچولوشو باز وبسته می کنه و پشت سر هم میگه مامان!!! مامانی :چی می خوای آرینا گلی؟ آرینا:پشت سر هم میگه مامان و دستاشو تند تند باز وبسته می کنه!!! مامانی:فکر می کنه و متوجه می شه آرینا می خواد برقصه و از مامانی می خواد واسش آهنگ بذاره.                        ...
3 آذر 1390

اجازه گرفتن

آرینا می بینه در اتاق بازه!!! مقصد:اتاق آرینا:میای پیش مامانی و می گی مامان با بای  و با دست بای بای می کنی تا  اجازه بگیری بری داخل اتاق. مامان:اخم می کنه می گه نری داخل اتاقا... آرینا:به مامانی نگاه می کنی و خودتو  به در اتاق می رسونی. مامان:آرررینا.... آرینا با صدای قشنگت می گی  با  بای و بادست بای بای می کنی و می ری داخل اتاق!!! ...
3 آذر 1390

دنیای حباب ها

                                       آرینا   جونم واست بگه قدیم ندیما که مامانی ٥ یا ٦ساله بود بادوستای همسن وسالش داخل کوچه کلی بازیهای جورواجور می کرد.یکی از تفریح های ما این بود که داخل یک لیوان پلاستیکی آب تاید درست می کردیم ویه لوله خودکار رو بصورت نی در می اوردیم وداخل لیوانو هم می زدیم و بعد داخل لوله خودکار فوت  می کردیم و یه عالمه حباب درست می کردیم.چه دنیائی با این حباب ها داشتیم.(یادش ...
2 آذر 1390

اولین عکس

                                                خیلی وقته دنبال این عکس سونو آرینا می گشتم. اینقدر این عکسو دوست داشتم که جائی گذاشتمش که بعدا خودم هم یادم رفت کجا گذاشتم. ولی بالاخره پیداش کردم.در این عکس مامانی تقریبا شش ماهه آرینا فسقلی رو بارداربود.هیچ وقت یادم نمی ره اون لحظه ائی که دکتر این عکسو بهم داد و گفت این عکس رو یادگاری بذار داخل آلبوم عکس دخترت. به قول بابائی چقدر ما برای این یه ...
2 آذر 1390

می نویسم برای فرداها

روزي كه تو مرا در دوران پيري ببيني.  سعي كن صبور باشي و مرا درك كني... اگر من در هنگام خوردن غذا  خود را كثيف مي كنم، اگر نميتوانم خودم لباسهايم را بپوشم، صبور باش. و زماني را به خاطر بياور كه من ساعتها از عمر خود را صرف آموزش همين موارد به تو كردم. اگر در هنگام صحبت با تو، مطلبي را هزار بار تكرار می کنم حرفم را قطع نکن وبه من گوش بده. هنگامي كه تو خردسال بودي، من يك داستان را هزار بار براي تو مي خواندم تا تو به خواب بري. هنگامي كه مايل به حمام رفتن نيستم، مرا خجالت نده و به من غر نزن. زماني را به خاطر بياور كه من براي به حمام بردن تو به هزار كلك و ترفند متوسل مي شدم. هنگامي كه ضعف مرا در استفاده از تكنولوژي جديد...
1 آذر 1390