آریناآرینا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

آرینا مو فرفری

دلتنگی

                                                آرینای من از روزی که بدنیا اومدی و شدی عمر مامانی و  بابا از بودن  با تو  لذت می بریم در طی روز کلی با هم بازی می کنیم گردش می ریم از همدیگه ناراحت می شیم باهم قهر می کنیم خیلی زود باهم آشتی می کنیم.واسم همش ناز و عشوه می کنی . امان از بعضی روزا که خیلی نق می زنی و بی حوصله می شی  طوری که وقتی بابا ئی ...
21 آبان 1390

شعردسته گل

                                                                  شعر دسته گل یه شب آرینا خانم زیادی خورده بود آب                                     &nb...
20 آبان 1390

غذای دلچسب

  دختره نازم. امروز موقع نهار مرتب نق می زدی وقتی قاشق غذا رو می بردم طرف دهن کوچولوت صورت نازتو می بردی به سمت راست وچپ وبرام ناز می کردی و غذا نمی خوردی دیگه کم کم داشتی ناراحتم میکردی.میخواستی قاشق غذا رو از دستم بگیری.تا بهت قاشق ندادم مگه  دهن کوچولوتو باز کردی!با قاشق می زدی داخل ظرف غذا ومی بردی طرف دهنت.برای اولین بار امروز تونستی خودت چندتا قاشق غذا بدون کمک بخوری حسابی کیف کردی ومشغول خوردن شدی .بعد از اینکه غذا تمام شد نگاهی به آرینا کردم ویه نگاه به اطراف . وای خدای من ...دخترکم اول باید بری حمام چون صورت دست وپا وموهات با غذا یکی شده . مامانی هم یه خونه تک...
20 آبان 1390

تولد بابا محسن

   امروز تولد بابا محسن بود.آرینا دختر بابا صبح که از خواب بیدار شدی مامان  شماره موبایل  بابائی رو برات گرفت و شما با بابائی  صحبت کردی .ما این مکالمه رو گذاشتیم به حساب تبریک شما به  بابائی به مناسبت تولدش . مهربون ترین بابای دنیا تولدت هزاران بار مبارک                                                        ...
20 آبان 1390

پایان شانزده ماهگی

    آرینای عزیز اینقدر با تو بودن برای من وبابا شیرین ولذت بخشه که گذر زمان رو متوجه نمی شیم . امروز 16 ماهگیت تمام شد.مبارک دختر نازم. چه بزرگ شدی  خانم شدی  شیطون تر از دیروز شدی !   ...
17 آبان 1390

روزای خوب بچگی

یاد اون روزای خوب بچگی که توی ناودونامون آب می دوید. تاکه خورشید با من وتو قهر می کرد توچشمای خستمون خواب می دوید. واسه گنجشکای باغ همسایه پائیزا دون می پاشیدیم من وتو. روی تخت ایوان مادربزرگ عکس قلیون می کشیدیم من وتو. تا صدای پای بابا می اومد می دویدیم زیر بارون مثل باد. بایه گردو می زدیم پر توهوا با یه قاچ هندونه می شدیم چه شاد. غروبا که قهر بودیم کنج حیاط می کشیدیم از ته دل یهو آه. شبا رو پشت بومای کاهگلی می نوشیتم نامه واسه روی ماه . با اون دستای کوچولو کنار حوض کف صابونا چه خوب حباب می شد. تا یکی دوقطره بارون می اومد سقف خونمون چه زود خراب می شد. دم ظهرا کارمون توی حیاط روی دیوار نشون غلط زدن ت...
17 آبان 1390

فرار طوطو

آرینا امروز رفته بود پارک.روی صندلی پارک نشسته بود که یه طوطو دید! با هیجان دنبال طوطو کرد! طوطو دوتا بال داشت ده تای دیگه قرض کرد و فرار!!! ...
16 آبان 1390