فرصت طلائی
آرینا خیلی بلائی دیشب وقتی من و بابا محو تماشای تلویزیون بودیم و شما داشتی با اسباب بازیهات بازی می کردی.یک آن دیدم آرینا خانوم نیست با بابائی هرجائی رو که قبلا میرفتی و مشغول خرابکاری میشدی گشتیم پیدات نکردیم .بلا توی تاریکی اتاق روی صندلی پشت لپ تاپ نشسته بودی وصدات در نمی یومد که مبادا پیدات کنیم .آخه خیلی دوست داری روی صندلی بشینی و تاب بخوری .تو یک فرصت طلائی خودتو به صندلی رسونده بودی و دلت میخواست تاب بخوری ولی بلد نبودی . &n...
نویسنده :
مامان آرینا
16:37